یک گلوله برای ژنرال

ساخت وبلاگ
چون هیچ یادم نیست که این مقاله را کی ترجمه کرده‌ام، پیش خودم فکر می‌کنم حتماً هشت ساله بوده‌ام! تازه زبان فرانسه را یاد گرفته بوده‌ام و علاقه‌ی شدیدی به ژرژ سیمنون نشان می‌داده‌ام و هرچه که اسم او را یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 10:04

بسیار آسان‌تر بود اگر از این خیابانی که رد می‌شویم هر روز، رد نمی‌شدیم هر روز و از یک خیابان دیگری رد می‌شدیم هر روز که این خیابانِ هرروز نباشد. چون هرچه‌قدر هم که بلد باشی و زندگی کرده باشی و دنیادیده باشی باز لجنِ خاطرات از یک‌جایی می‌زند بالا و اشتهایت را کور می‌کند و چشم‌ات را کور می‌کند و دل‌ات را کور می‌کند و همه‌چیزت را کور می‌کند که نبینی و بعد هم نشنوی و بعد هم بیفتی یک‌گوشه‌ا یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : جابربن,حیان,ابوریحان,بیرونی؟, نویسنده : zibavanazo بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:14

از همه که نه، اما من واقعاً از شما انتظار دارم که وقت شادکامی و شادابی و شادمانی، این‌قدر بی‌شعور نباشی و یادت باشد زمانی بود که نه کامت شاد بود نه آبت شاد بود و نه مانت شاد بود و در آن زمان، ما رفیقِ غم و غصه‌ و درد و مرض‌ات بودیم و شانه‌ای بودیم که اندوه‌ات را رویش گریه می‌کردی بی‌صاحاب شده! درست نیست که حالا فراموش کنی و سرت به کار خودت باشد و یادی از ما نکنی ای فرشته‌ی مغضوبِ خدا! یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : برای,تقصیر,منه؟,الان,کجاش,تقصیر,منه؟,برای,پیدا,کردن,مقصر,دیگر,نشده,ایم؟, نویسنده : zibavanazo بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:14

پنج شش سال پیش، آنی لیبوویتز و عکاسی‌‌اش و رابطه‌اش با سوزان سانتاگ برای ما خیلی جذاب بود و هرچیزی که به لیبوویتز ربط داشت به ما هم ربط داشت. مثل هرچیزی که به بوکوفسکی، دیلن، وارهول یا آلن ربط داشت و برای ما خودِ زندگی بود و حتا از زندگی هم مهم‌تر بود. حالا داشتم کتاب‌هایم را می‌ریختم دور که دیدم در همان سال‌ها، کتابی از آنی لیبوویتز را ترجمه کرده‌ام که مربوط می‌شود به حرف‌هایش درباره یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : یوکو, نویسنده : zibavanazo بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:14

بیدار که شدم دوستم رفته بود سر کار. نور از پنجره‌ی آشپزخانه می‌زد تو و فضای خانه‌ را طوری کرده بود که انگار توی کلیپی از کتی پری هستم و حتا دل‌ام خواست چیزی زیرلب زمزمه کنم. هرچند به خوشگلی کتی پری وقتی از خواب بیدار می‌شود نبودم. همان‌طور روی زمین و لای پتوها نشستم و به سکوتِ خانه‌ی دوستم نگاه کرد یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 18:43

رفتیم جلسه‌ی قصه‌خوانی. اصلاً هم این‌طوری نیست که من مدام جلسه‌ی قصه‌خوانی بروم. نه کسی خوشش می‌آید من برایش قصه بخوانم و نه من خوشم می‌آید کسی برایم قصه بخواند. آن هم چیزی که خودشان نوشته‌اند. بی‌رمق، مچاله، بی‌سروته و پر از تف و عرق و زجر برای زنده کردن چیزی که اصلاً هیچ‌وقت زنده نبوده. مرده‌ای د یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 14:57

   برای مغز داغان، خوابیدن راحت، یک آرزوی دور و بعید است. آدم درد که داشته باشد خوابش نمی‌برد. درد هم اگر خدا خیلی دوستت داشته باشد، جسمی‌ است و اگر خدا اصلاً نداند که تو کی هستی و این‌جا چه‌کار می‌کنی، دردت روحی خواهد بود. همین بی‌توجهی خدا به آدم خیلی دردآور است. یعنی تو فکر کنی یک خدایی هست که م یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 14:57

دوره‌ای در زندگی هست که خود خدا هم بیاید پایین و بگوید «گوزو! انقدر باد به غبغبت ننداز!» حاضر نیستیم قبول کنیم. من فقط می‌خواهم بگویم خوش‌ به حال آن‌ها که این دوره‌ی زندگی‌شان یا خیلی طولانی است یا در میانه‌اش می‌افتند و می‌میرند. چون وقتی این دوره بگذرد آدم فقط جرواجر می‌شود! و خدا هم دیگه پایین ب یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 14:57

خواب دیدم رفتیم مجلس عزا. بیرون ایستاده بودیم و سیگار می‌کشیدیم که یکی گفت «این‌جا رسم اینه که با سنگ بزنن‌مون! الان شروع می‌شه!» بعد هم شروع شد. از بالای دیوار سنگ بود که می‌بارید و تو خم شدی و گفتی «منو ازاین‌جا سالم ببر بیرون، فکر کنم دوسِت دارم.» بازویت را گرفتم و بعد با هم دویدیم. بعدش بیدار ش یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 14:57

بسیار آسان‌تر بود اگر از این خیابانی که رد می‌شویم هر روز، رد نمی‌شدیم هر روز و از یک خیابان دیگری رد می‌شدیم هر روز که این خیابانِ هرروز نباشد. چون هرچه‌قدر هم که بلد باشی و زندگی کرده باشی و دنیادیده باشی باز لجنِ خاطرات از یک‌جایی می‌زند بالا و اشتهایت را کور می‌کند و چشم‌ات را کور می‌کند و دل‌ا یک گلوله برای ژنرال...ادامه مطلب
ما را در سایت یک گلوله برای ژنرال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zibavanazo بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 14:57